يه اشتباه
امروز اومدم دفتر خاطرات آوارو به روز كنم. زدم چندتا پستشو با هم حذف كردم. چند دقيقهاي ميشه كه دارم فكر ميكنم چرا اينكارو كردم. توي اون پستاش از كارايي كه آوا اين چند وقت ياد گرفته بودو پيشرفت مهارتهاش نوشته بودم. براي خودش مينويسم كه بدونه سه ماهگي خنديدن با صداي بلندو ياد گرفت و اولين خنده با صداش براي خاله سحر بود. ياد گرفت وسايلو با دستش بگيره و اونارو به سمت دهنش ببره. عاشق ديدن تلويزيون بود. با صداي لالايي گنجشك لالا خوابش ميرفت. سي دي بيبي انيشتين ميديد و انقدر باهاش سرگرم ميشد كه صداش در نميومد. ياد گرفت غلت بزنه و به سمت راستش بچرخه. ديگه كاملا منو باباشو ميشناخت و با ديدن احسان ذوق ميكرد. سحر و حسني و نگينو خيلي دوست داشتو از دو تا بابامرتضيها ميترسيد و جيغ ميزد. اولين مسافرتشو تو اين ماه رفت. يه سفر كيش كه به هر سه نفرمون خوش گذشت . همسفرهاي ما دايي مهدي و مامان راضي و خاله فاطمه بودن.آخر چهار ماهگي هم نشستنو ياد گرفت و ديگه حاضر نبود بخوابه .البته خيلي چيزاي ديگه هم بود كه الان حضور ذهن ندارم بخوام بنويسم. يه خورده از عكساشم كه تو پستهاي قبلي گذاشته بودم ميذارم.