آواآوا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات آوا

مادران شاغل

1392/4/26 11:02
نویسنده : مونا
718 بازدید
اشتراک گذاری

مشغول وبگردی بودم که یه مطلب خیلی جالب که انگار وصف حال من بود رو خوندم دوست داشتم اونو اینجا بذارم تا بعدها آوا هم بخونه و بدونه این روزها تنها نبوده و این غصه ای که صبح ها می خوره مال خودش تنها نیست و من بیشتر از اون دارم غصه می خورم و با خودم درگیرم. اون فقط غصه دوری از من و اسباب بازی هاشو می خوره ولی من یه عالمه غصه و فکر و خیال دارم که عذاب وجدان رو هم باید چاشنی اون بکنم. این مطلب رو با عنوان مادران شاغل از وبلاگ روزهای مادرانه برداشتم

 

مادران شاغل

زن‎های شاغل، دنیای پیچیده‎ای دارند که هیچ کس جز خودشان آن را نمی‎فهمد. مادرهای شاغل، دنیایشان از آن هم پیچیده‎تر است. باز اگر ماجرا فقط حقوق بود، می‎شد راحت‎تر هضمش کرد «دوستش ندارم، اما به پولش احتیاج دارم، مجبورم.» اما وقتی کارت را از صمیم قلب دوست داری و به بچه‎ات هم عشق می‎ورزی، ماجرا بدجوری به هم می‎پیچد.

مادرهای شاغل هر روز دارند می‎جنگند. با رئیس‎شان برای کار کمتر، با بچه‎شان برای خداحافظی سوزناک، با کسی که از بچه نگهداری می‎کند برای این که طبق اصول‎شان با بچه حرف بزند، بازی کند، غذایش را بدهد، بخواباند و بقیه چیزها، با همسرشان برای این که... پس با کی؟!، با ترافیک برای دیرتر رسیدن، با خانه برای شلوغ بودن، با غذاهای خانگی برای مواد اولیه سخت‎شان، با آینه به خاطر قیافه نئاندرتال خودشان که سال به سال رنگ آرایشگاه به خودش نمی‎بیند، با کمرشان به خاطر درد دائمی که گاهی بالا می‎زند، با...

با خودشان.

با خودشان به خاطر این که انتخاب دیگری ندارند. به خاطر این که وسط یک میدان شلوغ ایستاده‎اند و نمی‎توانند تاکسی‎های یک جا را سوار شوند و مثل بقیه مستقیم بروند و برسند به مقصدشان. تقدیر آن‎ها همین است که همان جا وسط میدان بایستند و کلی تاکسی را که وسط زندگی‎شان ریخته، هدایت کنند و مواظب باشند که تصادف نشود، کسی حق دیگری را پایمال نکند، کسی روی ترمز نزند، کسی اشتباه نرود.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خاطرات آوا می باشد